در گلوی من ابر کوچکیست...

انگشتان تازه میخاهم تا جور دیگر بنویسم...

در گلوی من ابر کوچکیست...

انگشتان تازه میخاهم تا جور دیگر بنویسم...

آواز بلندی تو و کس نشنودَت باز
بیرونی از این پرده تنگ شنوایی

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «معلم بازی» ثبت شده است

اینو امروز تو نت دیدم، یاد این عکس افتادم

که قبلن مفصل درباره اش نوشتم.

به جای نوشتن درباره ی نمایش‌گا، بیاین یه کم عکس ببینیم.

۱۶ ارديبهشت ۹۵ ، ۲۲:۰۹ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۷ نظر

عکسی که میخام ایندفه دربارش بنویسم ، خیلی وقته که تو نوبت بوده! عکس خیلی جذابی نیس، ولی مهمه. یکی از 40 عکس مهمه دنیاس. شاید دلیل این به تاخیر انداختن نوشتن دربارش، همین جذاب و خوشگل نبودنشه! :))) چون مهم قیافه اس!نه اهمیت سیاسی اجتماعی عکسا!

 ولی خب بد هم نشد. چون امشب که خواستم بنویسم دربارش، صفه هایی که قبلن بوکمارک کرده بودمو پیدا نمیکردم ینی انقد زیاد شدن که حوصلم نیومد بگردم بینشون و از اول سرچ کردم دربارش و خب چیزای بیشتری پیدا کردم. شاید جالب تر از خوده عکسه ، ماجرای عکاسش و شرایطش موقه عکاسی، باشه.

نکته ای که وجود داره ، اینه که این عکس، ینی این تک فریمی که من میخام درموردش بنویسم، یه عکسه یونیک نیس! ینی درواقع یه تک فریم نیس! بلکه چاهار تا فریم عکس از این سوژه و فضا موجوده ، که در یک روز و یک لحظه با تفاوت دقیقه ای و ثانیه ای عکاسی شدن! ولی این یه فریم چاپ شده در روزنامه ها و معروف ترین عکسه!

اسم عکس"tank man" هست و مربوط به سال 1989 ئه. عکاسش آقای جف وایدنر ، یه عکاسه آمریکایی هست. که معروف ترین عکسش همین عکسه "مرده تانکی" ئه و به خاطرش نامزد دریافت جایزه ی پولیتزر شد(جوزف پولیتزر روزنامه دار و نیکوکار آمریکایی ) جف ، در طی این سالها در بیش از صد کشور ،ماموریت ثبت رویدادهای مختلف رو بر عهده داشته از آشوب ها و جنگها گرفته تا مسائل اجتماعی مختلف. اولین عکاسیه که از قطب جنوب عکسای دیجیتال تهیه کرد. در سال 1987 به عنوان ادیتور عکس در انجمن مطبوعات استخدام شد و مسئولیت پوشش خبری جنوب آسیا رو به عهده داشت ، از جمله جنگ خلیج(جنگ بین کویت و عراق ) و المپیک و رویداد های مربوط به کشورهای دیگه مثل سوریه ، هند ، پاکستان و...

مرد تانکی، بر اساس گفته ها و شواهد و مدارک ، یک دانش آموز/دانشجوی 19 ساله ی چینیه، که در جریان اعتراضات و کشتار میدان تیان‌آن‌من شهر پکن ،که به رهبری دانشجوها از ۱۵ آوریل ۱۹۸۹ تا ۴ ژوئن همون سال ادامه داشت، صبح روز 5 ژوئن ، در مقابل صفی از تانک ها ایستاد و برای لحظاتی اونها رو متوقف کرد.مدت زمان این اتفاق شاید فقط چند دقیقه بود، اما توسط چهار عکاس ثبت شد و به دست رسانه های غربی رسید. با وجود سرکوب شدید و کشتار تجمع کنندگان توسط پلیس پکن، که به ناپایداری اقتصادی چین و سرکوب‌های حزب کمونیست و فساد دولتی معترض بودن، این مرد جوون با دست خالی، جلوی مسیر تانک ها ایستاد و وقتی راننده (؟) ی تانک سعی کرد به جای اینکه از روش رد بشه، دور بزنه و از کنارش رد شه باز هم اجازه نداد و جلوی مسیر تانک قرار گرفت و بعد از اینکه چند بار این کارو تکرار کرد و مانع حرکت صف تانک ها شد، راننده ی تانک اولی، تانکشو خاموش میکنه و بقیه ی تانک ها هم به تبع اون توقف کردن و پسر جوون به سمت تانک اولی میره و خودشو به بالای تانک میرسونه و چیزایی رو سر راننده ی تانک فریاد میزنه. و پایین میاد. بعد از چند ثانیه تانک دوباره به حرکت در میاد ولی باز هم پسره خودشو جلوی تانک میندازه ، و اینجا بوسیله ی دو نفر از جلوی تانک کنار کشیده میشه. و هنوز مشخص نیست اون دو نفر مردم عادی بودن یا پلیس ضد شورش چین. حتا هنوز هویت اصلی این مرد مشخص نیست. بعضی ها میگن دستگیر و اعمال قانون! شده. ولی یک مقام چینی در یک مصاحبه، دوسال بعد از این اتفاق ،گفته "نمی تونم بگم دستگیر شد یا نشد! ولی کشته نشد! " و در سال 2000 هم یکی دیگه از مسئولان گفتن که اصن دستگیر نشده هیچ وخت!

اهمیت این عکس، این بود که به عنوان یک سمبل از اتفاقات و آشوب های چین ثبت شد و به دست غربی ها رسیدو فرصتی شد برای اینکه شهرت پکن در کشورهای غربی زیر سوال بره و رسانه ها به تبلیغات علیه این کشور بپردازن.

و خب دولت پکن هم قطعن از این پیامد مطلع بوده، چون خیلی سخت و خشن با عکاسایی که سعی در ثبت رویدادهای میدان تیان‌آن‌من داشتن برخورد میکرده. حتا جف، خیلی به سختی تونسته خودشو به پکن برسونه و ماجرای سفرش رو اینطوری تعریف میکنه :

من ادیتور عکس جنوب آسیا در Associated Press بودم. و باید رویدادهای این ناحیه رو پوشش میدادم، وقتی این ماجرا اتفاق افتاد، از من خاستن که برم اونجا و آشوب و حواشی شو پوشش بدم ، ولی خب آسون نبود! دولت پکن از دادن ویزای خبرنگاری به من اجتناب کرد. و من مجبور شدم  دنبال یه راه دیگه باشم. بنابراین در یک تور ثبت نام کردم و با ویزای توریستی وارد پکن شدم.

توی فرودگاه پکن، همه ی تلاشم این بود که بتونم دوربین و لنز هامو قاچاقی از فرودگاه خارج کنم. خیلی نگران بودم و میترسیدم دستگیر بشم.ولی خوشبختانه یه خانوم پیر و مرغ و جوجه هاش! مشکلی به وجود آوردن در بخش بازرسی و همه ی افراد رفتن تا به اون رسیدگی کنن و من به سرعت از فرودگاه خارج شدم ،سوار تاکسی شدم و به دفتر انجمن رفتم.

از اون لحظه به بعد، کار من این بود که هر روز به میدان تیان‌آن‌من برم و عکاسی کنم. خب، تجربه ی خیلی خوبی بود. فضا و جو اون روزا مثل یه جشن بود. همه خوشحال بودن از این وضعیت و شادی و پایکوبی میکردن. صحنه های جالبی بود.

در شب چهارم ژوئن، من شیفت شبانه داشتم. اون شب یه ماشین زرهی رو آتیش زده بودن و من میخاستم از این صحنه عکاسی کنم. درست وختی که دوربینمو بالا آورد و مشغول تنظیم کردنش بودم یه آجر بزرگ به سمت سرم پرتاب شد و که خوشبختانه به دوربینم خورد ، و صورتم آسیب زیادی ندید. ولی دوربینم تقریبن داغون شد! فلاش، لنز، آینه ی داخلی و پرده ی شاترش آسیب دید. البته حالا که فکر میکنم نیکون اف 3 ، یه دوربین خیلی محکم بوده! خیلی ترسیدم و به دفتر برگشتم. حالم بد بود و سرم ضربه خورده بود.

فردای اون روز از دفتر پیغامی دریافت کردم با این مضمون: مایل نیستیم هیچ کس ریسک خطرناک و نا لازمی بکنه، اما اگر کسی بتونه تصویری از اتفاقات میدون تیان‌آن‌من به دستمون برسونه، خوشحال میشیم!

خب این وظیفه ی من بود. تصمیم گرفتم به هتلی برم که نزدیک میدون بود و به خیابون های اطراف اشراف داشت. ولی رد کردن دوربینم از بین پلیسای امنیتی مستقر در هتل که به روزنامه نگارها با شوکر الکتریکی حمله میکردن، خیلی ناممکن بود. این بار هم یه دانشجوی جوون به دادم رسید و قاچاقی منو به اتاقش برد. بالکن اون اتاق در طبقه ی ششم هتل، جایی بود که "مرد تانکی" رو عکاسی کردم.

روز پنجم ژوئن، حالم خوب نبود. به خاطر ضربه ای که به سرم خورده بود، و داروهایی که مصرف کرده بودم، گیج و منگ بودم. فیلم دوربینمم تموم شده بود. به "کورت" –پسره دانشجویی که منو به اتاقش آورده بود_ گفتم بره ببینه میتونه برام فیلم تهیه کنه یا نه. یک ساعت بعد با یه رول فیلم رنگی فوجی برگشت. از یه توریست توی لابی هتل گرفته بود. فیلمو توی دوربینم انداختم. سعی میکردم به خاطر اثر داروها خابم نبره ، نبض شقیقه هام رو حس میکردم،ناگهان صدای حرکت تانک ها از توی خیابون مجاور رو شنیدم. به سمت پنجره دویدم و صفی از تانک ها رو دیدم. تصویر فوق العاده ای بود. ولی من یه ایده ال گرام! واسه همین صبر کردم تا بهترین لحظه برسه.ناگهان یه مرد با لباس سفید پرید وسط خیابون، گفتم "اه! لعنتی! عکسمو خراب کردی" و کورت فریاد زد الان تانکا میکشنش! میکشنش!

با لنز 400 میلی متری ام فوکوس کردم و منتظر لحظه ای بودم که بهش شلیک میکنن. ولی این اتفاق نیفتاد. سوژه ازم دور بود. یادم افتاد که مبدل همراهم دارم و میتونستم لنزمو به 800 میلی متر ارتقا بدم. روی تخت بود. باید میرفتم و برش میداشتم، ولی ممکن بود توی این چند ثانیه همه چیز تموم بشه و من تصویرو از دست بدم! پریدم به سمت تخت و مبدل رو برداشتم. رفتم توی بالکن و شاتر رو فشار دارم. یک بار، دوبار، سه بار. اما یه مشکلی بود. سرعت شاترم خیلی پایین تنظیم شده بود. یک شصتم ثانیه! با وجود لنز هشتصد و آویزون شدن من از بالکن ، حتمن لرزش دستم باعث شده بود که عکس خراب بشه. با خودم فک کردم که از دست دادمش!

ولی دیگه کاری نمی تونستم بکنم. ماموریتمو انجام داده بودم. تمام فیلمایی که همراهم آورده بودمو واسه ی عکاسی از اتفاقات میدون تیان‌آن‌من مصرف کرده بودم . فیلم آخری رو جم کردم و تویه یه قوطی چایی گذاشتمش. و به همراه بقیه ی فیلما به "کورت" دادم تا به دفتر انجمن برسونشون. کورت فیلما رو توی لباس زیرش قایم کرد. خودم نمی تونستم از هتل خارج بشم. چون ممکن بود بهم مشکوک بشن. ولی کورت یه بچه بود با شلوارک و تیشرت و موهای بلند. کسی بهش مشکوک نمیشد. البته حالا معتقدم که واقعن با این کار زندگی شو به خطر انداخت. چون وختی با دوچرخه از هتل خارج میشد، پلیسای امنیتی جلوی در هتل نشسته بودن و سیگار میکشیدن . من از توی بالکن داشتم نگاش میکردم و زیر لب فقط میگفتم برو! برو !  فکر میکنم اون مقدار فیلم، حتمن از زیر لباسش مشخص بودن و خیلی کاره احمقانه ای بود! اما خوشبختانه پلیسا متوجه نشدن.

البته کورت نتونسته بود دفتر رو پیدا کنه و فیلما رو میده به سفارت آمریکا و از اونا میخاد تا بدست انجمن برسونن. پنج ساعت بعد، درحالی که خیلی خسته بودم با انجمن تماس گرفتم و مارک، ادیتور عکسا بهم گفت " سرعت شاترت چقد بود جف؟" قلبم ریخت ولی مارک گفت که عکسو انتخاب کردیم ، اما زیاد واضح نیست.

فردای اون روز وختی به دفتر انجمن رفتم ، یکی از همکار به شوخی بهم گفت خبرای خیلی بدی از نیویورک رسیده ! پیغام پشت پیغام! "تبریک جف! "مرد تانکی" روی نیم صفحه ی اول تمام روزنامه های بریتانیا چاپ شد"، "مرد تانکی ، روی صفحه ی اول یو اس ای تو دی چاپ شد " و ...

پی آمدهای این عکس خیلی خارج از تصورم بود.

چارلی کول، عکاس مجله ی نیوز ویک، دومین عکاسیه که این صحنه رو ثبت کرده. تصویری که چارلی ثبت کرده از همه کلوز آپ تره و جزئیاتی مثل ستاره های قرمز روی تانک ها و کیسه های خرید توی دست مرد سفید پوش کاملن واضحه.یه جورایی این حسو به آدم میده که این کار(توقف جلوی تانک ها) برنامه ی بعدی این مرد در مسیر بازگشت از خرید به خونه ، بوده! ساده ، چشمگیر و قدرتمند. چارلی اون روز رو اینجوری تعریف میکنه :

صبح روز 5 ژوئن، وختی خورشید طلوع کرد، تازه ماشین هایی که دیشب توی خیابون به آتیش کشیده شده بودن، خاموش شده بودن. دقیقن نمیشد فهمید در سطح شهر چه خبره ، ولی نا آرامی ها تا حد زیادی توسط پلیس ضد شورش پکن ، که صدها سرباز و ایستگاه بازرسی در همه ی خیابون های مهم شهر مستقر کرده بود، کنترل شده بود.

من و استوارت فرانکلین، تقریبن بیشتر این رویدادها رو عکاسی کرده بودیم.حتا به بیمارستان ها رفتیم و از زخمی ها عکاسی کردیم. تمام تلاشمونو کردیم که تا حد ممکن به شهروندان و نیروهای امنیتی نزدیک بشیم، البته بدون اینکه شناسایی و دستگیر بشیم.

اون روز ما باز هم توی بالکن یکی از اتاقهای هتلِ نزدیک میدون بودیم، که محل خیلی مناسبی برای روئیت میدون و خیابون های اطرافش بود. هنوز خیلی از مستقر شدن ما توی بالکن نگذشته بود که دیدیم یه گردان نظامی از میدون به سمت خیابون پایینی حرکت کردن و راهشونو از بین جمعیت باز کردن. نمیتونم دقیقن بگم به مردم شلیک کردن یا تیر هوایی زدن. ولی هر چی که بود خیابون کاملن خلوت شد. همینطور که نظامیا به مسیرشون ادامه میدادن، یه صف طولانی از حداقل 20 تانک ، هم وارد خیابون شد. وختی تانک ها نزدیک هتل رسیدن، مرد جوونی پرید وسط خیابون و ژاکت و کیسه های خریدشو تکون داد تا توجه تانک ها رو به خودش جلب کنه و متوقفشون کنه. تانک اولی سعی کرد مسیرشو کج کنه و از کنار مرد رد بشه ، اما اون بازم اجازه نداد. من به عکاسی ادامه دادم در حالی که مطمئن بودم الان بهش شلیک میکنن. ولی اینطوری نشد. تا اینکه دوتا از پلیسا اومدن و کنار کشیدنش. به استوارت نگاه کردم، یه جورایی دوتامون چیزی رو که جلوی چشممون اتفاق افتاد و عکاسی کردیم رو باور نمی کردیم.

فکر میکنم این عکس ، در همه جای دنیا قلب مردم رو تسخیر کرد. درواقع این مرد بود که این لحظه رو ساخت. من فقط یکی از عکاسایی بودم که این لحظه رو ثبت کردم ، و واقعن باعثه افتخارمه که تونستم اونجا باشم و این عکسو بگیرم.

بعد از ثبت این لحظه ی زیبا، این نبرد رو در رو ، نگران شدم که پلیسای ضد شورش برای تفتیش اتاق بیان و دوربین و فیلمامو پیدا کنن. سه تا رول فیلم و دوتا دوربین همراهم داشتم. یکی از فیلما حاوی عکسای تانک ها و مرد سفید پوش بود و دوتای دیگه کلی عکس خوب از حوادث میدون تیان‌آن‌من و بیمارستان ها بودن. یه رول از فیلم های خاممو توی یکی از دوربینا گذاشتم و برخلاف میلم یک رول از فیلم های مربوط به بیمارستان رو هم توی دوربین دیگه ام.حس میکردم اگر پلیسا بیان اتاقو بگردن یا منو دستگیر کنن و فیلمی توی دوربینا نباشه ، بیشتر مشکوک میشن و برخورد خشن تری خواهند داشت.

بعد کاست فیلم مربوط به تانک ها رو توی قوطی پلاستیکیش گذاشتم و توی یه کیسه ی پلاستیکی پیچیدم و به زنجیر فلاش تانک توالت آویزونش کردم. دوربینامم به بهترین نحوی که میتونستم توی اتاقم پنهان کردم. حدود یک ساعت بعد نیروهای امنیتی ریختن توی اتاقم و مشغول گشتن شدن، در کمتر از پنج دقیقه دوربینامو پیدا کردن و فیلمای هر دوتاشونو بیرون کشیدن. ظاهرن خوشحال بودن از اینکه تونستن اطلاعات ثبت شده رو خنثی کنن. بعد هم منو مجبور کردن یه اعتراف نامه رو امضا کنم که در شرایط جنگی عکاسی کردم و پاسپورتمم مصادره کردن.

بعدن تونستم دوباره به اتاقم برگردم و فیلممو بردارم و به دفتر انجمن برسونم که اونجا ظاهرش کردن و به نیوز ویک فرستادنش.

***

استوارت فرانکلین یکی دیگه از عکاسایه این صحنه اس. عکس آقای فرانکیلن وایده و مرد سفید پوش خیلی کوچیک دیده میشه ، که البته در نوع خودش جالبه و نشون میده که این مرد تنهایی در مقابل چی وایساده. همینطور جزئیاتی مثل یک اتوبوس سوخته رو هم میشه توی توی این عکس دید.

فرانکلین گفته :

اون روز صب وختی بیدار شدم و از پنجره ی هتل به بیرون نگاه کردم، دیدم در یک سمت خیابون دانشجوها وایسادن و روبروی اونا پلیس و تانک ها. قوز کرده توی بالکن طبقه ی پنجم هتل نشستم. سه نفر دیگه هم اونجا بودن. چارلی کول، یه خبرنگار فرانسوی و یک نفر دیگه. دلم میخاست از تک تک لحظه ها عکس بگیرم ، ولی مثل همه ی عکاسایی که آنالوگ عکاسی میکنن، نگران رسیدن به فریم 36 بودم!

یهو صدای شلیک گلوله ها بلند شد و تانک ها به سمت پایین خیابون حرکت کردن . تا اینکه توسط اون مرد سفید پوش متوقف شدن. مرد سفید پوش با اعتراض با راننده ی تانک اولی صحبت کرد تا اینکه توسط دونفر از مسیر کنار کشیده شد.

بقیه ی اون روز رو به تلاش برای ورود به بیمارستان ها و عکاسی از زخمی ها گذروندم. توی دوتا بیمارستانی که تونستم برم، تعدادی زخمی جوون که حتمن دانشجو بودن رو دیدم که کف سالن های بیمارستان خوابیده بودن ولی خیلی عجیب بود که هیچ کشته ای اونجا نبود. بعدها فهمیدم که کشته شدگان این حادثه رو به بیمارستان کودکان بردن تا از چشم رسانه ها دور باشه. دولت چین خیلی سخت تلاش میکرد تا این کشتار همگانی رو پنهان کنه .

فیلم مربوط به این واقعه رو توی یه پاکت چایی مخفی کردم و توسط یک دانشجوی فرانسوی به دفتر روزنامه در پاریس فرستادم.

***

آرتور سنگ هین وان، عکاس رویترز، هم یکی دیگه از عکاسا هست. آرتور شب چاهارم ژوئن توسط چنتا دانشجو مورد حمله قرار میگیره چون فکر کرده بودن که جاسوسه. (کادر) عکسش توسط دوتا تیر چراغ برق، به سه قسمت تقسیم شده و چند ثانیه زودتر از بقیه ی عکسا گرفته شده.

آرتور اینجوری توضیح میده :

صدای شلیک گوله ها از غرب و شرق میومد. جرات نداشتم برم توی میدون مستقر شم، واسه همین رفتم به طبقه ی یازدهم هتل ، جایی که تعدادی از دوستان مطبوعاتی هم بودن.

میدون خلوت بود، ولی دستکم 100 تا تانک صف بسته بودن. مردم معترض کنار هتل تجمع کرده بود. فرمان شلیک صادر شد و سرباز شروع به تیر اندازی کردن. تعداد زیادی از مردم کشته شدن. ما از بالکن مشغول عکاسی بودیم ، و پلیس از کنار خیابون مارو میدید، حتا گاهی گلوله هایی به سمت اتاق های هتل شلیک میکرد تا مارو بترسونه.

شایعه شد که پلیس ها دارن میان تا هتل رو پاکسازی کنن، خیلی از عکاسا، مخصوصن چینی ها جمع و جور کردن و رفتن. حوالی ظهر ، صدای حرکت تانک ها رو شنیدیم. دوربین نیکون اف سه مو با یه لنز 300 میلی متری تله برداشتم . آماده ی عکاسی بودم. یهو شنیدم که یکی داد زد" این مرد دیوونس!" از توی ویزور دوربینم دیدم که یه مرد با کیسه های خرید توی دستش، جلوی تانک ها ایستاده. تانک اولی کمی مسیرشو کج کرد، ولی بازم مرد مانعش شد. یه مبدل به سر لنزم بستم تا بتونم جزئیات بهتری رو ببینم. مرد سفید پوش از تانک اولی بالا رفت و با سربازی که توی تانک بود حرف زد و بعد از اینکه اومد پایین ، توسط 5 نفر، از مسیر کنار کشده شد. و برای همیشه ناپدید شد!

اینم عکسای بیشتر از اون روز

مرد سفید پوش رو میتونید از یه زاویه ی دیگه ببینید.

 

  
۰۶ فروردين ۹۴ ، ۱۹:۰۶ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر